راستش، وقتی میگن "پهلوون"، فقط منظورشون اون نیس که بازوش کلفته و زنجیر پاره میکنه. پهلوونی یعنی مردونگی، معرفت، کمک کردن به بقیه، پشت و پناه ضعیفتر بودن. یعنی اونی که زور داره ولی با دل و مرامش اون زور رو خرج کار درست میکنه، ولی پهلوونی فقط به بازو نیس، به دل و مرامه.
پهلوون اونیه که اگه دید یه بچهی یتیم کنار خیابون نشسته و داره با چشم خیس غذا خوردن بقیه رو نگاه میکنه،
بشینه کنارش، یه لقمه از سفره دلش بده، یه لبخند بچسبونه رو صورتش.
پهلوون اونیه که اگه دید یه مادر پیری داره با هزار زور و زحمت خریدشو میکشه، بیسروصدا بگه: «مادر بده من برسونم خونهتون.»
نه اون که وسط میدون شهر وایسه، زنجیر بکشه، بعد واسه یه کار کوچیک آدمها رو نادیده بگیره.
زور داشتن خوبه، ولی زور اگه بیدل باشه، یه مشته بیهدفه.
پُز دادن با قدرت، هنر نیست... هنر اینه که اون قدرت رو خرج آدم بودن کنی.
اونی که فقط بلد باشه مشت بگیره و عربده بکشه، نهایتش میشه یه هیکل گنده.
ولی اونی که با دلش گره وا کنه، غصه از دل بندهخداها کم کنه، اون میشه پهلوون.
پهلوونی فقط به سیبیل چخماقی و فریاد «یا علی» نیس...
پهلوونی یعنی وقت دردِ مردم، بشی مرهم،
یعنی وقت بیکسی، بشی پناه.
یعنی بیسروصدا، بیمنت، یه کار درست بکنی.
یاد بگیری که زنجیر آدمها رو با مهربونی پاره کنی،
نه زنجیر آهنی رو با بازو...